تاربام، گذرگاه سکون به قلم مریم دولتیاری
پارت پنجاه و چهارم
زمان ارسال : ۳۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
یاد واکنش ها و حرفهای پدرم افتادم وقتی به او گفته بودم نمیخواهم بروم تهران. نمیخواستم بگویم به خاطر کمند چنین کاری کرده و بعد سرزنشش میکردم؛ امّا بخشی از آن، حداقل بخش کوچکی از آن همه مقاومت مربوط به او میشد.
بعد با خودم فکر کردم چرا بیشتر اصرار نکردم و دلیل تصمیمشرمان تمام شده است و به درخواست نویسنده به علت چاپ، امکان مطالعه آن وجود ندارد
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مریم دولتیاری | نویسنده رمان
دانیار خیلی زود شخصیتی پیدا میکنه که عاشقش میشید، به این احمقبازیهای الانش زیاد توجه نکنید😂
۱۱ ماه پیشسارای
00ببینیمو تعریف کنیم خدایعنی این عاقل میشه
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
میشه میشه😂💚
۱۱ ماه پیشسارای
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
مریم دولتیاری | نویسنده رمان
دانیار خیلی زود شخصیتی پیدا میکنه که عاشقش میشید، به این احمقبازیهای الانش زیاد توجه نکنید😂
۱۱ ماه پیشاسرا
10کارگاه دانیارهیچوقت کارنمی تموم ول نمی کنه(مریم خانم شماآخرتعجب می کنی چه اعجوبی ساختی چه برس به خانوادش)
۱۱ ماه پیشمریم دولتیاری | نویسنده رمان
دانیار تایپ احساسیای داره به طور کلی ولی خب آره واقعاً گاهی کنترل کارهاش از دست منم خارجه😂😂
۱۱ ماه پیش
سارای
00لحنش نوعی تمسخراحساس کردم🥴🥴،نه خدایش مسخره ات نکرد اصلا، احساستم بهت بیخود کرده گفته😎😎،نفهم کلا شستت و پهنت کردو خشک شدی حالیت نشد😁😁